غزل = آن که با چندین نگاه و چند نظر
سید محمد مهدی حسینی وفامهر
آنکه با چندین نگاه و چند نظر
میکند از پیش روی من گذر
میرود هر شب خرامان از برم
چشم به راهش تا به صبحگاه منتظر
میخرامد از برم تا کوی یار
حال ما را او نمیداند مگر
میزنم فریاد آشوب و فغان
چون ز احوالش فتادم بیخبر
دیده را بر کهکشان دوزم بسی
تا به پایان آیدش شاید سفر
سر به جَیب خود فرو بردم مگر
تا بر اندازم دگر بارش نظر
یک فسوس هم چون حبابی بر دلم
عمر این افسوس کاش آید به سر
زان عروس چهره در ایام هجر
گفته بودی من چه دیدم ای پدر
دیدمش دارد شبی رخت سفر
گریههای من نمیکردش اثر
چشم بر بام و فلک بردم سحر
او گذشت از آسمان از قمر
رخت زیستن را به تن دارم ولی
تا ابد بیخانمان و در به در
خاکسارم یار و شایستم نبود
نی امید و همدمی دارم دگر
کن ز دلبندت کنون یادی پدر
گم شدم در کاروان شب سفر
می روم منزل به منزل بی دلم
بی امید و بی نوید و بی ثمر
ملجأ یاران بیامیدوار
در نهایت گوشهی قلب پدر
هیچ صدائی نیست، جز صدای شعر / مجموعه شعر (۱) ، شعر ۲۹